تولدت مبارک مرد کوچیک مامان ...
نیمایوشیج در تولد یکسالگی فرزندش نوشت:
پسرم یک بهار،یک تابستان،یک پاییز و یک زمستان رادیدی.
از این پس همه چیز تکراریست
جز مهربانی...
آرام جانم ...
بالاخره روزها و ساعتها و ثانیه ها و ... دست به دست هم دادن و یک سال گذشت ...
چقدر سالی که گذشت خوب بود و پر از عشق ...
چقدر با وجود تو همه چی زیبا تر بود ...
خدارو شکر میکنم که به لطفش این یک سال سپری شد و من هنوز هم در حیرتم از این همه خوشبختی که خدای بزرگ به من و بابای مهربونت ارزونی داشت و ما رو قابل دونست و چون تو هدیه با ارزش و بی نظیری رو بهمون داد ...
شیرین ترینم ... واقعا نمی دونم به چه زبانی ، بابت تمام آنچه که با شکفتنت ارزانی ام کرده ای سپاسگزار باشم . چشمها، گوشها ، زبان و قلبی را که پیش از تو داشتم ، نه به یاد میاورم و نه می خواهم که به یاد بیاورم . با تو دوباره زاده شدم . تو به وجود گذشته من ، روح بخشیدی . همین روحی که دیگران به خاطرش من رو " مادر " خطاب می کنند .
نقطه پایان تمام خستگی ها و نا امیدی های من ...
تولدت مبارک ماه من ...
عزیز دلم تمام سعی ما این بود که اولین سالروز تولدت رو برات به یاد موندنی و خاطره انگیز کنیم ... فدای تو که با قدم های کوچیکت دنیامون رو رنگی تر و زیبا تر کردی و به یمن وجود عزیزت همه دور هم جمع شدیم و برات جشن گرفتیم ...
مامان شهناز و خاله ملیحه و عمه جون مهری و عمه جون مریم از راه دور اومدن و این روز قشنگ رو برامون قشنگ تر کردن ... ولی حیف که دایی جون و خاله زهرا نبودن ... آخه خاله زهرا یه دونه نی نی ناز مثل خودت توی دلش داره و نمیتونست بیاد ... جاشون واقعا خالی بود ...
بگذریم ...
این هم چند تا عکس از این روز خیلی قشنگ ...
خیلی زیاد دوستت دارم...
پارسا جون پسرعموی مهربون و داداشی بزرگ آقا سپهر ...
سپهر جون . رادین . سنا و آرمین
سپهر خوشگلم . مامان شهناز مهربونش
سپهری نازم تو بغل عزیز جون
عمو ابی و سپهر نازنین قشنگم
و ....
پ . ن :
ببخشید که عکسا یکم کیفیتشون کمه ... عکاس حرفه ای نداشتیم ...
خیلی دلم میخواست از بقیه هم عکس بذارم ولی متاسفانه آپلود نمیشه ...
سپهر مهربونم تا آخر دنیا عاشقانه دوستت دارم