خرداد 97
سلام فرشته قشنگم ... روزهایی که دارن مثل برق و باد میگذرن دیگه برنمیگرده و من این روزها احساس میکنم که یه وقتی چقدر دلم برای این روزهامون تنگ میشه ... پس خوبه که خاطرات قشنگت رو هر چند کم ثبت کنم ... این روزا اینقدر بازیگوش و شیطون شدی که کمتر فرصت میکنم بیام به اینجا سر بزنم ... گل پسر این روزا حسابی ددری شده و دوست داره هر روز بره ددر ... بماند که به محض اینکه پامون میرسه به کوچه با هر زبونی بهم میفهمونی که بذارمت زمین تا راه بری ... معمولا هم هر طرفی دوست داری میری و منم مجبورم تسلیم شم پسر طلا کارای زیادی جدیدا یاد گرفته . وقتی میپرسم ساعت چنده میگه دَه یا دو ... چشم و ...