هفت ماه دلچسب گذشت ...
سلام به فرشته قشنگم....
قبل از هر چی باید بگم که خیلی دوست دارم زندگیم و اینکه خیلی وقت نمیکنم بیام اینجا بنویسم همش بخاطر اینه که شما ماشالا یکم شیطون شدی و دیگه برم وقت نمیذاری ... ولی خب سعی میکنم تا وقت خالی پیدا کردم بیام و خاطرات قشنگت رو ثبت کنم ...
دی ماه برای من خیلی قشنگ بود ... و پر از اتفاقای خوب ... اول اینکه خاله ملی مهربون ما رو سورپرایز کرد و اومد به دیدنمون ... خدا میدونه که چقدر خوشحال شدم ... مطمئنم شما هم خیلی خوشحال شدی چون به محض دیدن خاله جون با اینکه تازه از خواب بیدار شده بودی یه لبخند خیلی قشنگ زدی و پریدی تو بغلش... خلاصه که تو چند روزی که خاله ملی خونمون بود حسابی با شما بازی میکرد و شما هم حسابی براش ناز میکردی...
تو این ماه شما به شدت تلاش میکردی که سینه خیز و چهار دست و پا راه بری و موفق هم شدی گل قشنگم ... الان دیگه کل خونه رو چهار دست و پا میری و اونقدر سریع این کارو میکنی که من و بابایی هم به گرد پات نمیرسیم شیطونکم...
فدات بشم که خداروشکر خوب غذا میخوری و مخصوصا سوپ و حلیم گوشت رو خیلی دوست داری ...
خیلی هم برای مامانی و بابایی با آوا های شیرین و دلنشین حرف میزنی و ما هم از بین حرفات تا چیزی شبیه ماما یا بابا میشنویم ذوق مرگ میشیم خلاصه که حسابی داری تلاش میکنی برای حرف زدن ... خیلی دوست دارم عزیز دلم ... چند تا عکس به یادگار اینجا میذارم تا این روزای قشنگ رو ابدی کنم ... عاشقتم
شما و خاله جون مهربون...
اینجا هم حسابی خوابت میاد...
اینم شما و ثنا خانم... احتمالا تو فکر کشیدن موهای ثنا جون هستی