آقا سپهرآقا سپهر، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

سپهر امید زندگی

پاییز 98

روزها با سرعت گذشتند و من اصلا نفهمیدم کی اینقدر بزرگ شدی دلبرکم...  مدتهاست اینجا ننوشتم. خب یک دلیلش اینه که واقعا اینقدر باید برای شازده وقت بذارم که واقعا وقت هم کم میارم چه برسه که بخوام تایم اضافی مو اینجا بگذرونم. خب گل پسرم شما الان دوسالو پنج ماه داری.خب از صحبت کردنت بگم که مثل بلبل برامون شیرین زبونی میکنی. از خیلی از هم سن و سالای خودت بهتر حرف میزنی و جمله های طولانی و بدون غلط میگی.  حافظه فوق العاده ای برای شعر حفظ کردن داری و اونطور که متوجه شدم خیلی تو زمینه موسیقی استعداد داری اینو از اونجا فهمیدم که ریتم رو خیلی خوب میشناسی👏  همه لالایی هایی که برات میخونم رو حفظی و با اهنگ خودش برام میخونی...  ...
1 آذر 1398

عیدتون مبارک ... نوروز 98 و روزای قشنگش

سلام عزیز دلم ... سالی که گذشت با تمام سختی هایی که داشت به نظرم سال خیلی خوبی بود ... خداروشکر که بودنت در کنارم گذر ایام رو برام شیرین و دوست داشتنی تر کرده ... فقط خدا میدونه قبل از به دنیا اومدن تو چجوری روز رو شب میکردم ... از خدا بخاطر داشتنت خیلی ممنونم ... تو سال جدید تنها آرزویی که برات دارم سلامتی و خوشحالیته  پسر قشنگم ... من و بابایی تصمیم گرفتیم نوروز امسال رو به مشهد سفرکنیم و چند روزی رو در کنار مامان شهناز و خاله جونیا و دایی جون باشیم .به همین خاطر روز ششم عید کوله بار سفر بستیم و راهی شدیم ...  و چقدر خوب که خاله زهرا هم با اون دو تا وروجکش مشهد بود و به لطف خدا چند باری بلیطش کنسل شد 😁و ما تونستیم بیشتر ببینیم...
2 ارديبهشت 1398

چند تا عکس زمستونی

تولد مهلا ...کلی رقصیدی من فدات بشم الهی... شازده با لباسای عیدش ... پوشیدم ببینم اندازه اس فقط دوساعت طول کشید راضیت کنم که درشون بیاری ... فکر کنم خیلی دوسشون داری پسر خوش تیپم ...ایشالا تا عید موهاتم بلندشه😋 ...
27 اسفند 1397

یه زمستون و کلی اتفاق...

گل پسر قشنگم سلام به تو و همه اونهایی که خاطرات مون رو دنبال می کنن  خیل وقته که نتونستم بیام و اینجا برات بنویسم چند تا دلیل داره اولیش اینه که شما اینقدر شیطون و بازیگوش شدی که اصلا این فرصت رو به مامانی نمیدی ... تا لبتاب رو میارم هر جای خونه باشی و مشغول هر کاری باشی رها میکنی و مثل فشفشه خودتو میرسونی پیشم ... بقیه ماجرا هم که دیگه معلومه 😉 ولی خب مهمترین دلیل من بابت این تاخیر متاسفانه مریض شدن شما بود... اره پسر قشنگم متاسفانه بعد از اینکه واکسن 18 ماهگی رو زدی یهو تب کردی  اونم تب شدید و من مجبور شدم ببرمت بیمارستان و اونجا بستری شدی. خیل روزای بدی بود که تب شما پایین نمیومد . بدتر ازهمه اینکه بابایی هم ماموریت ب...
30 بهمن 1397

پاییز 97

پسر نازنینم ... فرشته کوچولوی من ... روزهایی که دارن به سرعت سپری میشن از قشنگ ترین و دوست داشتنی ترین روزهای عمر منه ... آخه مگه میشه تمام روز رو با تو بود و خوش نبود ... چقدر این روزا شیرین تر و دوست داشتنی تر شدی ... چقدر بهم انرژی میده نگاه کردن به صورت ماهت و شنیدن کلمات تیکه پاره از دهان کوچولو و قشنگت ... عزیز دلم میدونم که چقدر خدا هوامو داره و داشته که تو رو بهم هدیه داده ... ازش ممنونم ... هر روز که میگذره بیشتر قدر این هدیه گرانبها رو می دونم ... عاشقتم جگر گوشه من تو این روزایی که گذشت مجبور شدیم یه جراحی کوچولوی سرپایی برات انجام بدیم ... اخه من نمیدونم چرا باید این جوش مسخره روی پاهای قشنگ تو جا خوش کن ... خلاصه که با پما...
5 آذر 1397

شهریور 97

خیلی وقته که دلمشغولی ها و سر و کله زدن با گل پسر مجال سر زدن به اینجا رو بهم نداده...  خب گل پسر بزرگتر شده و خواسته هاش هم بیشتر... مثلا هر روز عصر شال و مانتو منو با شلوار خودش و میاره و میگه دد.  پا...  یعنی بریم دد پارک... از کمک کردناش تو کارای خونه هم نگم براتون...  نون و شیرینی و هر چی بهش میدم حتی آب رو پخش میکنه کف خونه به عشق جارو  کشیدن...  خودش میریزه و خودشم میگه: (جا) یعنی جارو بیاریم تمیزش کنیم اگرم به حرفش گوش ندم خودش وارد عمل میشه و میره جارو میاره...  یه وقتایی هم که هوس اب بازی میکنه صندلی رو هل میده تا دم ظرفشویی که مثلا واسم ظرف بشوره ولی در واقع خودشو می شوره خب ...
2 مهر 1397

روزمره گی های زیبا با گل پسر...

یه روز از همین روزایی که من و تو با هم عشق بازی می کنیم و تو دلبرانه تمام وجود من رو غرق در شادی میکنی ... مگه میشه دلبری چون تو رو در کنار خود داشت و غمگین بود ... دوستت دارم تمام  هستی من ... سپهر شیرینم   جان شیرینم ... تو فقط بخند ... وقتی می خندی فراموش میکنم تمام نا ملایمتهای این روزگار سختِ سختِ سخت را ... اینجا منطقه امن و پناهگاه  گل پسره ... به لطف ایشون هر روز یه دونه ازین گوگولیای پرده نابود میشه .عزیز دلم فکر کنم ازونا باشی که اعتقاد داری زیبایی در سادگیه ... خخخخخ همه رو یکی یکی داری میکَنی تا پرده خونه ساده بشه واسه عکس انتخاباتی چطوره ... کاندیدای اینده ریاست جمهوری ... بهم ...
10 مرداد 1397

عکس و مکث

میتونم ساعتها بدون وقفه بنشینم و با عشق به تک تک حرکاتت نگاه کنم بدون اینکه ثانیه ای احساس خستگی کنم... مگه میشه تو رو داشت و خسته شد... دلم میخواست می تونستم تمام لحظه های این روزهات رو ثبت کنم و بعدها نشونت بدم و بگم من با تمام وجود تمام ثانیه های با تو بودن رو غرق در شادی و عشق بودم...   تمام زندگیم با همه وجودم دوستت دارم...  این هم چند تا عکس از یه روز خوب تابستونی...    ...
20 تير 1397

تولدت مبارک مرد کوچیک مامان ...

نیمایوشیج در تولد یکسالگی فرزندش نوشت: پسرم یک بهار،یک تابستان،یک پاییز و یک زمستان رادیدی. از این پس همه چیز تکراریست جز مهربانی ... آرام جانم ...  بالاخره روزها و ساعتها و ثانیه ها و ... دست به دست هم دادن و یک سال گذشت ...  چقدر سالی که گذشت خوب بود و پر از عشق ...  چقدر با وجود تو همه چی زیبا تر بود ...  خدارو شکر میکنم که به لطفش این یک سال سپری شد و من هنوز هم در حیرتم از این همه خوشبختی که خدای بزرگ به من و بابای  مهربونت ارزونی داشت و ما رو قابل دو...
1 تير 1397

یه تولد خودمونی و یه سفر به یاد موندنی ...

امروز تولد گل پسره و ما تصمیم داریم هفته دیگه واسش یه تولد بگیریم که همه بتونن بیان ... خب حیفمون اومد توی روز اصلی تولد گل پسر جشنی نگیریم... واسه همین هم یه تولد کوچولوی سه نفره گرفتیم ...  خیلی زیاد خوش گذشت ... با اینکه گل پسر اصلا واسه عکس گرفتن باهامون همراهی نکرد ... صبح روز بعد از تولد هم یه سفر کوچولوی یه روزه رفتیم درود که اونجا هم حسابی بهمون خوش گذشت ...  اینم چند تا عکس فقط برای یادگاری  بازی با دوستان و شادمانی گل پسر ... آب بازی با بابایی ... عاشقتونم عزیزای دلم ... فدای چشمای قشنگت ... دوستت دارم نفسم ...
28 خرداد 1397