آقا سپهرآقا سپهر، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

سپهر امید زندگی

یک روز خوب پاییزی ...

یک گردش پاییزی عالی ... هوای بارونی و قشنگ امروز جون می داد واسه اینکه با گل پسر بریم قدم زنی و کیف کنیم ...  قربون اون خنده های ناز و دلبرانه ات عشق کوچولوی مامان  ...
18 آذر 1396

رویش اولین مرواریدت مبارک پسر شیرینم ...

سلام سلام مامان جون منم منم سپهر جون همون که بود بی دندون ... بعد از 5 ماه و  9 روز ... در آوردم یه دندون پسر قشنگم در تاریخ سوم آذر 1396  اولین مروارید کوچولوی خوشگلت بیرون اومد و شما یه دندون خوشگل و کوچولو در آوردی ... این روزای آخر خیلی اذیت بودی و میدونم که خیلی سختی کشیدی فرشته من ... مبارکت باشه عزیز دلم ... ایشالا بقیه مرواریدای خوشگلت بدون درد و راحت بیرون بیاد    اینم آش دندونی که عزیز جون زحمت کشید و پخت   ...
8 آذر 1396

روزای شیرین با تو بودن ...

سلام فرشته قشنگم...  مدتی بود برات چیزی ننوشته‌ بودم.ببخش ... این روزا اینقدر بازیگوش شدی که خیلی کمتر از قبل میخوابی و بیشتر دوست داری بیدار باشی و من هم بیشتر وقتم با تو میگذره دردونه مامان ... درسته وقت کم میارم  و گاهی خیلی خسته میشم ، ولی وقتی به این فکر می کنم که تو رو دارم و لبخند قشنگت رو میبینم ، تمام خستگی از تنم بیرون میره ... پسر قشنگم واقعیت اینه که وقتی در طول روز میتونم بشینم و ساعتها نگاهت کنم و باهات وقت بگذرونم،دیگه هيچ نيرويى قدرتِ اينو نداره که ناراحتم كنه ... بودنت و حضورت قشنگترین  اتفاق زندگیمه ... اصلا باورم نمیشه که روزها اینقدر تند میگذره و 5ماهه که پا گذاشتی به زندگی مامان...
22 آبان 1396

چهار ماهگیت مبارک نازنینم...

پسر قشنگم تموم زندگیت رنگی رنگی و قشنگ ...  ورودت به ماه پنجم زندگیت مبارک زیبا ترینم ... این روزا خیلی خوب و قشنگ تر از قبل با صدای بلند واسه مامانی و بابایی قهقهه می زنی و این ما رو غرق شادی میکنه ... خیلی جالبه که شبا که خوابت میگیره بیشتر میخندی  چند وقتی میشه که دیگه میتونی به سمت راست هم بچرخی ... قبلا فقط به سمت چپ میچرخیدی و غلت میزدی... دیگه اینکه این روزا همش دلت میخواد حواسمون بهت باشه و تا من و بابایی حواسمون پرت میشه صدامون میزنی و با دستای کوچولوت بهمون میزنی تا بهت توجه کنیم ... عزیز دلم خیلی بازیگوش شدی و همش دلت میخواد باهات بازی کنیم و یه کوچولو هم بغلی شدی شیطونک مامان خیلی داری تلاش میکنی که سینه خ...
26 مهر 1396

در آستانه ورود به پنج ماهگی

جان شیرینم ... حس خوب زندگی یعنی وقتی با دستای کوچولوت دستمو میگیری و در حالی که توی بغلم هستی بهم لبخند میزنی ... چقدر این لبخندت به دلم میشینه ... چقدر دوست داشتنی تر می شی و چقدر حس میکنم خوشبخت ترین آدم روی زمینم ...روزها دارن به سرعت میگذرن و تو شیرین دلبندم جلوی چشمام میبالی و قد میکشی و بزرگ میشی...  به همین زودی 4 ماه قشنگ و شیرین گذشت و باید دو روز دیگه برای واکسن 4 ماهگی  آماده بشی امروز وقتی داشتم لباساتو عوض میکردم چنان با لیخند قشنگت بهم نیرو دادی که حیفم اومد این لحظه های قشنگ رو ابدی نکنم ... کلی ازت عکس گرفتم تا در آینده خودت ببینی و بدونی چه لحظه های بینظیری رو در کنارت گذروندم . اینهمه عشق به یه موجود زی...
22 مهر 1396

بدون عنوان

روزها که بگذرند تو باور نخواهی کردروزی حتی کوچکتر از عروسکت بودی   به خاطرات شیرین من خواهی خندید ... برای تو عکسی به یادگار میگذارم عشق شیرینم...   ...
20 مهر 1396

یه سورپرایز عالی...

وقتی مامان مرحمت ( عزیز جون ) واسه دیدن عمه جون رفت تهران خیلی تنها شدیم ... آخه شما حسابی به عزیز و بازی کردن باهاش عادت کردی . بابایی هم این روزا خیلی زیاد کار داره و بیشتر وقتش بیرون از خونه اس . راستش با یه حال بی حالی از خواب بیدار شدم و در تدارک صبحونه بودم که یه صداهایی اومد رفتم طرف در و با نا باوری دیدم مامان شهناز تو چهارچوب در واستاده و داره لبخند میزنه ... نمیدونی پسرک دلبندم اون لحظه چقدر برام شیرین و عزیز بود ... مامان شهناز واسه دیدن شماکلی راه رو از مشهد اومده بود و ممنونم ازت که تو هم با یه لبخند به شیرینی عسل ازش استقبال کردی... خلاصه بگم با اینکه روزای کمی پیشمون بود ولی به اندازه دنیا خوشحال بودم...این چند روز حسا...
5 مهر 1396

اولین سفر شما با مامانی و بابایی ...

روزای اخر شهریوره و شما تازه وارد چهار ماهگی شدی... دیگه حسابی مردی شدی و تصمیم گرفتیم با شما یه سفر کوچولو بریم و امروز یعنی 27 شهریور 96 رفتیم درود از توابع خرم اباد . البته این یه سفر یه روزه اس که واسه عروسی غزاله جون اومدیم... خب شرکت کردن تو این عروسی واسه بابایی خیلی مهم بود چون عمو مجید بهترین دوست بابایی دوست داشت ما حتما تو این جشن باشیم... و اما بگم از عروسی که خیلی خوب بود و به هممون خیلی خوش گذشت البته پسر قشنگم همون اولی که رسیدیم یکم سر و صدا شما رو اذیت کرد ولی خیلی زود اروم شدی و ممنون که اجازه دادی به مامانی هم کلی خوش بگذره...  ...
28 شهريور 1396