آقا سپهرآقا سپهر، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

سپهر امید زندگی

بدون عنوان

سلام جان دلم ...  این روزا همش فکر می کنم چقدر به وجود تو نیاز دارم ... حالا فکر که میکنم می بینم که چقدر قبل تر ها وقتی شما نبودی ، زندگی من و بابایی خالی بود ... با وجود همه عشقی که به هم داشتیم باز هم جای خالی یه فرشته تو زندگی مون به چشم می خورد .  شاهزاده کوچولوی من به زندگی مون خوش اومدی .قدمت بر سر چشمای من و بابایی ... فقط خدا میدونه که با اومدنت چه کردی با دلامون... اینجا تو بیست و چهار روزه که با مایی و اینقدر شوق داشتنت وجودمو پر کرده که نفهمیدم چجوری به این عدد رسیدیم...  امروز از صمیم قلبم خدا رو شکر می کنم که فرشته زیبا و دوست داشتنی اش رو بهمون سپرده... داشتم به عکسای قشنگت نگاه میکردم و...
25 مرداد 1396

حس شیرین اولین روزهای مادر شدن ...

پسر قشنگم روزهایی که در حال گذر هستن علی رغم تمام سختی هایی که داره ولی خیلی شیرینه ... احساس اولین روزهای مادری رو با هیچ حسی نمیشه مقایسه کرد . انگار خدا شانه های مهربونش رو در اختیارم گذاشته تا با خیال راحت سر روی اون شانه های مهربون بذارم و آرامش عمیقی سراسر وجودم رو پر کنه ... این آرامش رو وقتی بیشتر حس میکنم که به صورت قشنگت نگاه میکنم. جات توی قلب منه گل پسرم . نمیدونی چقدر از خدا ممنونم که تو رو به من و بابایی هدیه داده ... قدرتو میدونیم عزیز دل مامان و مراقبیم یه وقت آب توی دلت تکون نخوره ... چند تا عکس از اولین روزای زندگیت میذارم که برای همیشه این روزای قشنگ تو خاطرمون بمونه ... وقتی بزرگ شی و این عکسا رو ببینی اونوقت میفهمی که ما...
21 مرداد 1396

روزای اول زندگیت

ایشون پسرخاله دوست داشتنی شما ، آقا آرمان گل هستن ... من که عاشقشم   پسر قشنگم روزای اول به دنیا اومدن شما مامانی زیاد حالش خوب نبود ولی خدا میدونه که با وجود اون همه دردچقدر خوشحال بودم. هروقت که چشمم به صورت قشنگت میفتاد خدارو هزار مرتبه شکرمیکردم که سلامتی... اخه به دنیا اومدن شما خیلی داستان داشت و یه جورایی به معجزه شبیه بود. از حال خوش بابایی که دیگه نگم برات... ولی حیف که بابایی کم کم باید برمی گشت سر کار و ندیدن صورت مثل ماهت تنها مساله ای بود که غمگینش میکرد. ششمین روز از تولد شما بابایی از پیشمون رفت و ما رو با کلی دلتنگی تنها گذاشت... ولی خب در عوض مامان مرحمت که فکر کنم شما قراره عزیز جون صداش...
14 مرداد 1396

فرشته زیبایم به زندگی من خوش آمدی ...

سلام به فرشته زیبای زندگیم... قبل از هرچی باید از خاله زری مهربون تشکر کنیم که اولین پست رو واسمون نوشت . خاله زری جون مرسی . دوست داریم. من یعنی مامان مهدیه و بابایی روز بیست و چهارم خرداد 1396 یه هدیه قشنگ دوست داشتنی از خدا گرفتیم ... پسر قشنگم آقا سپهر فرشته زیبا و شیطون بلا و البته کمی پهلوون که تو این روز گرم و بهاری بعد از کلی انتظارو  دلهره توام با شادی ، چشمای زیبا شو به روی این دنیا باز کرد و زمینی شد و از همون لحظه تولد یعنی ساعت 3:15" روز بیست و چهارم خرداد 96 زندگی گرم و صمیمی دونفره ما رو غرق شادی و شور کرد... این اتفاق قشنگ و بی نظیر توی شهر قشنگ مشهد و در بیمارستان جوادالائمه افتاد و اسم خانوم دکتر مهربونی که شما...
7 مرداد 1396
1