آقا سپهرآقا سپهر، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

سپهر امید زندگی

شش ماهگیت مبارک دردونه قشنگم ...

نیم سال بی نظیر به شادمانی گذشت ... روزهایی که وقتی بهشون فکر میکنم جز برکت و شادی برامون نداشته و همه اینها به  خاطر وجودتوست نازنینم ...  این روزا خیلی زیاد بازیگوش شدی و دیگه خوابوندن شما یکمی مشکل شده ... نشستن رو خیلی خوب یاد گرفتی و به شدت به مو علاقه داری  مدام موهای من بیچاره تو دستای قشنگته ...  مامانی دیگه یک هفته اس که بهت غذای کمکی میده ... فرنی و سوپ و حریره بادوم ... خداروشکر که اصلا بد غذا نیستی و همه غذا ها رو دوست داری... نوش جونت پسر قشنگم ... امروز هم واکسن 6 ماهگی رو برات زدیم . اومدن خاله زهرا و آرمان جون بود یکمی تونست ناراحتی مو بابت بیقراری شما از زدن واکسن کم کنه ... خلاصه که با وجود ا...
26 آذر 1396

یک روز خوب پاییزی ...

یک گردش پاییزی عالی ... هوای بارونی و قشنگ امروز جون می داد واسه اینکه با گل پسر بریم قدم زنی و کیف کنیم ...  قربون اون خنده های ناز و دلبرانه ات عشق کوچولوی مامان  ...
18 آذر 1396

رویش اولین مرواریدت مبارک پسر شیرینم ...

سلام سلام مامان جون منم منم سپهر جون همون که بود بی دندون ... بعد از 5 ماه و  9 روز ... در آوردم یه دندون پسر قشنگم در تاریخ سوم آذر 1396  اولین مروارید کوچولوی خوشگلت بیرون اومد و شما یه دندون خوشگل و کوچولو در آوردی ... این روزای آخر خیلی اذیت بودی و میدونم که خیلی سختی کشیدی فرشته من ... مبارکت باشه عزیز دلم ... ایشالا بقیه مرواریدای خوشگلت بدون درد و راحت بیرون بیاد    اینم آش دندونی که عزیز جون زحمت کشید و پخت   ...
8 آذر 1396

روزای شیرین با تو بودن ...

سلام فرشته قشنگم...  مدتی بود برات چیزی ننوشته‌ بودم.ببخش ... این روزا اینقدر بازیگوش شدی که خیلی کمتر از قبل میخوابی و بیشتر دوست داری بیدار باشی و من هم بیشتر وقتم با تو میگذره دردونه مامان ... درسته وقت کم میارم  و گاهی خیلی خسته میشم ، ولی وقتی به این فکر می کنم که تو رو دارم و لبخند قشنگت رو میبینم ، تمام خستگی از تنم بیرون میره ... پسر قشنگم واقعیت اینه که وقتی در طول روز میتونم بشینم و ساعتها نگاهت کنم و باهات وقت بگذرونم،دیگه هيچ نيرويى قدرتِ اينو نداره که ناراحتم كنه ... بودنت و حضورت قشنگترین  اتفاق زندگیمه ... اصلا باورم نمیشه که روزها اینقدر تند میگذره و 5ماهه که پا گذاشتی به زندگی مامان...
22 آبان 1396

چهار ماهگیت مبارک نازنینم...

پسر قشنگم تموم زندگیت رنگی رنگی و قشنگ ...  ورودت به ماه پنجم زندگیت مبارک زیبا ترینم ... این روزا خیلی خوب و قشنگ تر از قبل با صدای بلند واسه مامانی و بابایی قهقهه می زنی و این ما رو غرق شادی میکنه ... خیلی جالبه که شبا که خوابت میگیره بیشتر میخندی  چند وقتی میشه که دیگه میتونی به سمت راست هم بچرخی ... قبلا فقط به سمت چپ میچرخیدی و غلت میزدی... دیگه اینکه این روزا همش دلت میخواد حواسمون بهت باشه و تا من و بابایی حواسمون پرت میشه صدامون میزنی و با دستای کوچولوت بهمون میزنی تا بهت توجه کنیم ... عزیز دلم خیلی بازیگوش شدی و همش دلت میخواد باهات بازی کنیم و یه کوچولو هم بغلی شدی شیطونک مامان خیلی داری تلاش میکنی که سینه خ...
26 مهر 1396

در آستانه ورود به پنج ماهگی

جان شیرینم ... حس خوب زندگی یعنی وقتی با دستای کوچولوت دستمو میگیری و در حالی که توی بغلم هستی بهم لبخند میزنی ... چقدر این لبخندت به دلم میشینه ... چقدر دوست داشتنی تر می شی و چقدر حس میکنم خوشبخت ترین آدم روی زمینم ...روزها دارن به سرعت میگذرن و تو شیرین دلبندم جلوی چشمام میبالی و قد میکشی و بزرگ میشی...  به همین زودی 4 ماه قشنگ و شیرین گذشت و باید دو روز دیگه برای واکسن 4 ماهگی  آماده بشی امروز وقتی داشتم لباساتو عوض میکردم چنان با لیخند قشنگت بهم نیرو دادی که حیفم اومد این لحظه های قشنگ رو ابدی نکنم ... کلی ازت عکس گرفتم تا در آینده خودت ببینی و بدونی چه لحظه های بینظیری رو در کنارت گذروندم . اینهمه عشق به یه موجود زی...
22 مهر 1396

بدون عنوان

روزها که بگذرند تو باور نخواهی کردروزی حتی کوچکتر از عروسکت بودی   به خاطرات شیرین من خواهی خندید ... برای تو عکسی به یادگار میگذارم عشق شیرینم...   ...
20 مهر 1396