آقا سپهرآقا سپهر، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

سپهر امید زندگی

یه تولد خودمونی و یه سفر به یاد موندنی ...

امروز تولد گل پسره و ما تصمیم داریم هفته دیگه واسش یه تولد بگیریم که همه بتونن بیان ... خب حیفمون اومد توی روز اصلی تولد گل پسر جشنی نگیریم... واسه همین هم یه تولد کوچولوی سه نفره گرفتیم ...  خیلی زیاد خوش گذشت ... با اینکه گل پسر اصلا واسه عکس گرفتن باهامون همراهی نکرد ... صبح روز بعد از تولد هم یه سفر کوچولوی یه روزه رفتیم درود که اونجا هم حسابی بهمون خوش گذشت ...  اینم چند تا عکس فقط برای یادگاری  بازی با دوستان و شادمانی گل پسر ... آب بازی با بابایی ... عاشقتونم عزیزای دلم ... فدای چشمای قشنگت ... دوستت دارم نفسم ...
28 خرداد 1397

خرداد 97

سلام فرشته قشنگم ... روزهایی که دارن مثل برق و باد میگذرن دیگه برنمیگرده و من این روزها احساس میکنم که یه وقتی چقدر دلم برای این روزهامون تنگ میشه ... پس خوبه که خاطرات قشنگت رو هر چند کم ثبت کنم ...  این روزا اینقدر بازیگوش و شیطون شدی که کمتر فرصت میکنم بیام به اینجا سر بزنم ... گل پسر این روزا حسابی ددری شده و  دوست  داره هر روز بره ددر ... بماند که به محض اینکه پامون میرسه به کوچه با هر زبونی بهم میفهمونی که بذارمت زمین تا راه بری ... معمولا هم هر طرفی دوست داری میری و منم مجبورم تسلیم شم پسر طلا کارای زیادی جدیدا یاد گرفته . وقتی  میپرسم ساعت چنده میگه  دَه  یا دو ...   چشم و ...
19 خرداد 1397

روزای بهاری قشنگمون ...

بهاره و بارون بهاری تقریبا هر روز داره می باره ... گل پسر منم که عاشق بارون و آب بازی ... کار منم شده هر روز شما رو ببرم تو حیاط یا با آب بارون بازی کنی اگه بارونم نبود خودم حیاط رو بشورم تا شما خوش خوشانت بشه و آب بازی کنی ... آب بازی با آب بارون که از ناودون داره می ریزه ... فدای ذوق کردنت بشم من  عاشق اینم هر روز باهات بازی کنم . ذوق کردن و از ته دل خندیدنت رو ببینم و قند توی دلم آب شه عزیز دلم : دالی ... دیگه وقت ددر رفتنه ... پسر طلا مودب و موقر آماده بیرون رفتنه ...    ...
20 ارديبهشت 1397

سفر به ایلام

سپهر نازنینم ...این روزها داره با سرعت باد میگذره و روز به روز شما بزرگتر میشی و کلی دلبر تر ...  تو این پست میخواستم فقط عکسهای ایلام و خونه خاله زهرا رو بذارم ولی دیدم کلی کار و حرف جدید یاد گرفتی و حیفه ازشون بگذرم ...  شیطونک من این روزا به هر نحوی که هست میخوای با حرف زدن بهمون منظورت رو بفهمونی ...  مثلا وقتی می گی  ( بَ ) معنی های مختلفی داره ... برگ  - برق  - ببعی و حتی گاو  - به به (خوراکی) - حتی گل   .. شنونده باید عاقل باشه به هرحال ...  ( با ) = یعنی آب  جدیدا خودت تند تند دست میزنی و میگی ( دَ ...دَ )  = یعنی دست  اگه نخوای کاری رو انجام بدی تند ت...
18 ارديبهشت 1397

یه جمعه باحال و پیک نیک و چند تا عکس یادگاری...

یه پدر و پسر باحال و سر حال ...   رو درخت و بین یه عالمه برگ ... چقدر بهت خوش میگذره ...( داری میگی برگ ) آب بازی ... کلی کیف کردی اینم یه سلفی مادر پسری بابایی هم محو در افق های دوردست ...  اینم داستان همیشگی ما تو ماشین ... فدای توبشم که دوست داری رانندگی کنی   ...
2 ارديبهشت 1397

10 ماه زیبا سپری شد ...

سلام فرشته دوست داشتنی من ... وارد ماه یازدهم زندگیت شده و کم کم داره یک سالت میشه ... چقدر زود این 10 ماه گذشت ...هزار ماشالا پسرشیرینم ... این روزا  دیگه خیلی خوب راه میری و حسابی تو راه رفتن پیشرفت کردی  ... البته هنوزم بعضی وقتا یک کمی تعادلت به هم میخوره و تلپ میفتی زمین  .... خیلی مراقبتم ولی ببخشید که یه وقتایی از دستم در میره آسیب میبینی ... اشکال نداره بزرگ میشی یادت میره  خودت خیلی دوست داری راه بری و من اصلا اصراری رو این موضوع ندارم ... مثلا دیروز رفته بودیم بیرون و اونقدر اصرار کردی تا بالاخره گذاشتمت رو زمین و 10 - 20 متری راه رفتی     دیگه اینکه جدیدا تا بابا از سر کار میاد به من نم...
29 فروردين 1397

نوروز 1397 مبارک ...

سپهر قشنگم ... عیدت مبارک ... پارسال این موقع تو هنوز دنیا نیومده بودی وما برای اومدنت لحظه شماری می کردیم و الان خورشید زندگیمون شدی و ما امسال زیباترین نوروزمون رو تجربه میکنیم ... اولین عید سه نفره مون ... بالاخره  اولین بهار زندگیت هم رسید و چقدر به همه ما خوش گذشت ... چقدر خوشحالم که تو رو دارم ... عزیز دلم روزای اول عید رو تو خونه خودمون بودیم و عمه جونیا اومدن پیشمون ... ولی روز چهارم عید حرکت کردیم به سمت مشهد و اومدیم خونه مامان شهناز... خاله ها و مامان شهناز و دایی جون حسابی دلشون برات تنگ شده بود ... منم که دیگه از خوشحالی داشتم بال در می آوردم ... ... اولین مسافرت طولانی بود که با هم میرفتیم و ازت ممنونم...
18 فروردين 1397